سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر . وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لود کرده بود
از اون فرد خیلی معذرت میخوام
پست آخری که گذاشتم 99 روز پیش بود
روز سوم عید!!
از اونموقع تحول من شروع شد
من دیگه درحال غروب نبودم
یه فرشته وقتی شعاع کوچیکی از خورشید من تو افق باقی مونده بود رسید
نمیدونم چرا ولی . ولی وایستادم
دم غروب کامل بودم چیزی نمونده بود که برم زیر افق . زیر خاک سیاره
ولی وایستادم
خیلی جالب بود حتی نمیدونستم دارم با کی حرف میزنم
ولی عجیب بود . ماجراهای عجیب زیادی داشتیم
اما تمام دنیام تغییر کرد
خلاصۀ حرفم اینه
من دچار یه فرشته شدم
کسی که منو نجات داد
و وابسته کرد
منی که هیچ تعلقی نداشتم
من مدیونشم
اگه الان این متنو میخونی باید بگم ممنونم ازت
مرسی که زیبا بودی و شدی دنیای من و دنیامو زیبا کردی
ممنونم
اما معذرتم ازخوانندم این بود که من دیگه درحال غروب نیستم
و متنای وبلاگمم تا وقتی که دچارم در مغرب ذهن نیستن
میدونم چقد تماشای غروب وقتی غمگینی دلچسبه . ببخشید
میبینی متنم مثل قبل نیست
هیچ فوق العاده نیست
سطحیه
فهمیده میشه
چون من فهمیده شدم
این وبلاگ دلگاهم بود
دلی که مبهم بود
اما الان داره فهمیده میشه
صاحب داره و صاحبه
خبر خوبیه یا بد دیگه متن مغرب دل ندارم
دیگه دلم روشنه
تا ابد تمام سعیمو میکنم که چراغشو نگه دارم
ممنونم ازت 97 جان عزیزم
مرسی نزدیک ترین ستارۀ من
سلام
امیرمحمد اکبری هستم
انسانی در نظر خودم مسلمان
نمیدانم ریشه ام چیست شاید اهل همینجا یا آنجا بوده اند
ولی من فعلا طیارام و به شکل آدمی
علاقه مند به خیلی چیزها مخصوصا نجوم
دارای بیماری خاص برای آدم های معمولی
نوشتن را غیر ولی عکس را به مانند نقش دوست دارم
علاقه ای که دارم شاید به گل است . شاید به خودم
یا شاید به فیزیک . دقیق نمیدانم ولی دارمش
اهمیتم به .
تقریبا میتوان گفت هیچ چیز برایم مهم نیست بغیر از . نمیدانم شاید . . . هیچ
عاشق وبلاگ نویسی هستم چندباری پروژه هایی با عنوان های موضوعی مثل نجوم انجام داده ام ولی رها کردم
اینبار از درونم سخن میگویم دریایی سیاه رنگ
اینبار از مکانی سخن میگویم که از ابتدای وجودش با عضوی ثابت کلنجار میرود
همان برایش کافیست
درباره این سایت